ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

شب نیست، ماه نیست، ستاره نیست

دیروزاز سر کار که برگشتم، بعد از نهار ایلمانی خوابید و آخ که دلم می خواست ارمیا هم بخوابه تا من هم کمی استراحت کنم. گفت مامان بریم اتاق من بازی. خلاصه رفتیم و بعد عروسکهاشو چیدیم کنار هم تا لالا کنن و ارمیا هم کنار اونها دراز کشید. هی سعی کرد بخوابه و دید نمیشه. بعد گفتم : مامان جون لالا نمی کنی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: شب نیست. ماه نیست. ستاره نیست. من لالا نداری (ندارم). دلم می خواست به خاطر دلیلی که آورده بود درسته قورتش بدم.  القصه، کلی بازی کردیم و ایلمان هم بیدار شد و اون هم اومد قاطی ما شد. بعد از ظهر هم که بابایی اومد خونه رفتیم و به خاطر قولی که به ارمیا داده بودیم یه جایزه ی خوشگل براش خریدیم که توی پست بعدی جایزه ش...
9 تير 1392

خدا قبول کنه

واقعا عجب نمازیه!! خدا خودش قبول کنه. همه مامان و بابا ها این طوری نماز می خونن ها. من بیچاره که سر نماز چادرم از سرم هم درمیاد، از بس ارمیا زیر چادرم وول می خوره. ایلمان هم بزرگتر بشه لابد می خوان با هم این مراسم رو اجرا کنن. بیچاره بابایی. آخر سر همسری گفت به جای اینکه بیای بگیریش نشستی عکس میگیری؟! ...
8 تير 1392

یعنی این منم؟!

تازگی ها ایلمان توی آینه تا خودش رو میبینه شروع می کنه خندیدن و دست و پا زدن. الهی بگردم، بعد منو نگاه می کنه و میبینه مامان هم 2 تا شده. یعنی چی؟مگه میشه. خلاصه کلی توی آینه با خودش حرف می زنه. ...
8 تير 1392

ووروجک های شیطون

گاهی میشه در روز 3 بار لباس های ایلمان رو مجبور میشم عوض کنم. از بس که موقع غذا خوردن دوست داره به لباسهاش هم غذا بده. ارمیا هم که هر بار میره دستشویی انقدر آب بازی می کنه که موش آب کشیده میاد بیرون. تازه اون هم مگه میاد، آخرش کلاهمون میره تو هم و به زور میاد بیرون و باید کلی سرگرمش کنم تا آب بازی از یادش بره. راستی ایلمان مامان تازگی ها از حالت نشسته میاد به چهار دست و پا . دستهاشو می گذاره جلو و میاد پایین و گاهی هم با صورت میاد پایین و گریه ش در میاد. الهی قربونش. سرو صورت و مو و لباس همگی با هم غذا میل کردن پاها و شلوارش رو داشته باشین. واین هم نمای کلی. آخه هووی مامان معم...
5 تير 1392

غلت زدن و دنده عقب رفتن ایلمان مربایی

خوب گلک مامان، این روزها یاد گرفتی که بغلتی و از این سر خونه بری به اون طرف.تلاشت موقعی که سعی می کنی چهار دست و پا بری دیدنیه. پاهاتو جمع می کنی زیر شکمت و بعد مثل پیشی شکمت رو میاری بالا و میای روی چهار دست و پات و یک دفعه به جای اینکه بری جلو باشتاب خودت رو پرت می کنی عقب. بعد هم میبینی که از من دور شدی شروع می کنی به نق زدن. الهی قربون اون تلاشت. من و ارمیا هم غش غش می خندیم. هر چی من بهت میگم ارمیا هم میگه: الهی ! ایلمان جون بیا! گریه نکن! و ... بعد هم با هم دیگه بوست می کنیم. دیروز به ارمیا گفتم که ببین ایلمان داره تمرین می کنه تا بتونه چهار دست و پا دنبال تو بیاد اتاقتون و با هم بازی کنین و بعد هر جا که تو رفتی اون هم ب...
5 تير 1392

آش دندونی ایلمان و مروارید دوم

بالاخره دیروز روز تولد حضرت مهدی (عج) آش دندونی ایلمان نازم رو بعد از 2 هفته پختم. تازه متوجه شدم که مروارید دومش هم سر زده بیرون. قربون اون دندوناش بشم که داره کباب خور میشه. جای همه دوستان خالی آش خوشمزه ای شده بود. دیشب، البته ساعت 4 صبح ، ارمیا با گریه از خواب بیدارشد و همش می گفت ایلمان. ایلمان جون. ایلمان جون هم با صدای گریه داداشی از خواب بیدار شده بود و هاج و واج به من و داداشی نگاه می کرد. خلاصه ارمیا که ایلمان رو دید خیالش راحت شد و از بغل بابایی  اومد توی بغل من و خوابید. حالا ایلمان بازیش گرفته بود، خلاصه دیدم اینطوری نمیشه، شروع کردم به خوابوندنش، اون هم بعد از 1 ساعتی خوابید و من بیچاره هم تا اومدم بخوابم ...
4 تير 1392

سفرنامه شمال 2

خوب کولوچه های خوشمزه من، بالاخره عکس های دوربین رو هم منتقل کردم به کامپیوتر. انقدر زیاد بود که به سختی تونستم برخی رو انتخاب کنم و براتون بگذارم. پس بدون حرف پیش و پس می ریم سراغشون. فقط یه چیز جالب رو بگم که توی خیابون نوشهر یه درختهایی بود، وقتی داشتیم می رفتیم ارمیا گفت مامان مامان آناناس . وقتی دقت کردم دیدم واقعا شبیه آناناسن. تشبیه جالبی بود عسل مامان. قربون اون تیزهوشیت برم من. اینجاروز آخر قبل از حرکت به طرف تهران و ارمیا ناراحت از اینکه می خوایم برگردیم. بقیه عکس ها رو تو ادامه مطلب می تونین دنبال کنید.       آبشار آب پری عز...
1 تير 1392