شب نیست، ماه نیست، ستاره نیست
دیروزاز سر کار که برگشتم، بعد از نهار ایلمانی خوابید و آخ که دلم می خواست ارمیا هم بخوابه تا من هم کمی استراحت کنم. گفت مامان بریم اتاق من بازی. خلاصه رفتیم و بعد عروسکهاشو چیدیم کنار هم تا لالا کنن و ارمیا هم کنار اونها دراز کشید. هی سعی کرد بخوابه و دید نمیشه. بعد گفتم : مامان جون لالا نمی کنی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: شب نیست. ماه نیست. ستاره نیست. من لالا نداری (ندارم). دلم می خواست به خاطر دلیلی که آورده بود درسته قورتش بدم. القصه، کلی بازی کردیم و ایلمان هم بیدار شد و اون هم اومد قاطی ما شد. بعد از ظهر هم که بابایی اومد خونه رفتیم و به خاطر قولی که به ارمیا داده بودیم یه جایزه ی خوشگل براش خریدیم که توی پست بعدی جایزه ش...
نویسنده :
مامان ارميا و ایلمان
9:03